عبادالرحمن و چگونگي برخورد با لغو پيشگي

پدیدآورمحمدتقی مصباح یزدی

تاریخ انتشار1388/12/13

منبع مقاله

share 694 بازدید
عبادالرحمن و چگونگي برخورد با لغو پيشگي

آيت الله محمد تقي مصباح يزدي

راه تكامل انسان راه عبوديت و بندگي خداست و حقيقت بندگي در نفي استقلال از خود. براي نيل به اين مقصود، انسان بايد اراده اش در اراده خدا فاني شود و فقط چيزي را بخواهد كه خدا مي خواهد. اين همان سير تقواست كه مراحلي دارد. تواضع در برابر خدا بدين معناست كه انسان چيزهايي را كه براي خود قايل است، به صاحبش برگرداند؛ چرا كه رداي كبريايي مخصوص خداست و كسي در مقابل او چيزي ندارد. اين تواضع در برابر خدا موجب قرب ربوبي مي گردد.
اما بايد توجه داشت كه تواضع در جايي ممدوح است كه در مقابل عظمت خدا، حقارت خودمان را ابراز كنيم. اما اگر در مقابل دشمن خدا كرنش كرديم، چنين تواضعي مذموم خواهد بود.
بندگان خاص خداي رحمان از «لغو» نيز اجتناب مي كنند؛ كاري كه براي سعادت و كمال انسان نتيجه اي ندارد. آنان در برابر افراد لغوپيشه ازحق شخصي خود گذشت مي كنند. اما همين افراد هنگام پايمال شدن حقوق الهي، سكوت نمي كنند و خود را در راه بندگي خدا فدا مي سازند. در مقاله حاضر پيرامون اين موضوع بيشتر سخن گفته شده است كه با هم آن را از نظر مي گذرانيم.
گفتني است مقاله حاضر از ماهنامه موقت شماره 115 انتخاب شده است.
¤¤¤
و عبادالرحمن الذين يمشون علي الارض هونا و اذا خاطبهم الجاهلون قالوا سلاما (فرقان/63)

برخي ويژگي هاي عبادالرحمان

تواضع

اصولا راه تكامل انسان، راه عبوديت و بندگي خداست. حقيقت بندگي اين است كه انسان، هم دريابد وهم در عمل اثبات كند كه از خودش چيزي ندارد، هر چه هست ملك خداست. درواقع، سير تكامل انسان از روزي كه به تكليف مي رسد يا كساني كه قبل از تكليفشان هم مراحلي از تكامل را مي پيمايند، سير در عبوديت است؛ يعني انسان بايد قدم به قدم آنچه را براي خودش قايل است و بر آنها استدلال هم مي كند، آنها را نفي كند. اول هم بايد استقلال در اراده را از خودش نفي كند. انسان ابتدائا طوري است كه مي گويد: دلم مي خواهد، خودم مي خواهم. اين با بندگي نمي سازد، بنده آن است كه بگويد: هر آنچه آقا مي خواهد. براي اينكه انسان بتواند اين مرحله را طي كند بايد تمرين كند تا هر چه آقا مي گويد گوش كند، تا اراده اش در اراده خدا فاني شود. هر وقت مي خواهد تصميم بگيرد، اول فكر كند ببيند خدا از او چه مي خواهد. اين همان سير تقواست كه انسان بايد در طول زندگي، همواره رعايت كند و ببيند خدا چه مي خواهد، تا از اراده الهي تخلف نكند. اين كار هم مراحلي دارد. اولين مرحله اش اين است كه مرتكب گناه نشود. البته مراحل ديگري هم دارد. به هر حال، اين اولين مرحله است و با همه كمالاتي كه ممكن است پيدا كند و اوج بگيرد، ولي هنوز خيلي چيزها براي خودش قايل است؛ براي خودش علم قايل است، قدرت قايل است، عزت قايل است، بعضي ها رياست قايلند، يا به اموالي قايلند و آنها را ملك خودشان مي دانند، براي خودش آبرو قايل است و سعي مي كند آبرويش محفوظ باشد وچيزهايي از اين قبيل. همه ما براي خودمان چنين چيزهايي قايليم.

تكبر؛ رداي الهي

پس از اينكه اراده انسان در اراده خدا فاني شد نوبت مي رسد به اينكه مملوكاتش و صفاتش و چيزهايي را كه براي خودش قايل است به صاحبش برگرداند. تعبير پرمعنايي در روايات هست كه مضمونش اين است: خداي متعال ردايي كبريايي دارد. اين ردا مخصوص خداست. اگر كسي بخواهد در اين رداي الهي شريك او بشود درواقع، به نوعي، ادعاي الوهيت كرده است و چنين كسي را خداوند له مي كند. بنابراين، آنچه با اصل عبوديت و همان مسير تكامل انسان منافات دارد و انسان بايد از قدم اول آن را از خود دور كند، «تكبر» است؛ همان كه موجب شد شيطان از دستگاه الهي رانده شود: (ابي و استكبر) (بقره/ 37)
در مقابل اين، اگر آدم تكبر نداشته باشد بايد چه داشته باشد؟ بايد تواضع داشته باشد. «تواضع» معنايش اين است كه انسان باور كند و در عمل نشان دهد كه من در مقابل عظمت كبريايي الهي چيزي براي خودم قايل نيستم؛ صفر هستم. مگر كسي هست كه از خودش چيزي داشته باشد؟ ما كه به حساب نمي آييم، انبيا و اوليا هم از خودشان چيزي ندارند. هر كس هر چه دارد ازخداست. بايد اين را درك كنيم. گاهي اين كلمات را به زبان مي آوريم، گاهي استدلال مي كنيم و ذر ذهنمان مفهومي درست مي كنيم، اما اين غير از آن است كه آدم قلبش باور كند و اين حقيقت را لمس كند و بيايد؛ درست باورش بشود كه من چيزي ندارم و اينها عاريه اي هستند. انسان حياتش عاريه اي است، چه رسد به لوازمش؛ علمش، قدرتش، مالش.
سير در اين وادي- يعني سلب استقلال ها از خود- با تكبر نمي سازد. تكبر يعني: من- بايد «من» را خرد كرد. اين دو، با هم نمي سازند. به همين دليل، كسي كه مي خواهد جزو عبادالرحمان بشود بايد عبوديت خدا را در خودش تحقق ببخشد؛ به حدي برسد كه اين عبوديت را دقيقا درك كند، بيابد و شهود كند. از اول بايد انانيت را كنار بگذارد، خاكي باشد؛ ابتدا در مقابل خداي متعال، بعد هم در مقابل بندگان خدا.

تواضع ممدوح، تواضع مذموم

فقط يك نكته هست و آن اينكه ما در مقام تواضع و نفي تكبر، درواقع داريم عظمت خدا و كوچكي و پستي خودمان را ابراز مي كنيم. هدف از اينكه ما خودمان را پست مي بينيم و پست نشان مي دهيم و فروتني مي كنيم اين است كه عظمت الهي ظهور كند. حالا اگر جايي اتفاق افتاد كه تواضعي با اين هدف سازگار نبود؛ اگر آدم بخواهد تواضع كند به جاي اينكه عظمت الهي ظهور پيدا كند آن عظمت، تاريك و كم رنگ مي شود، آيا باز هم بايد تواضع كند؟ مگر چنين چيزي هم ممكن است؟ بله، ممكن است. اگر انسان در مقابل دشمن خدا تواضع كند يعني: دشمن خدا را بزرگ كرده است. وقتي در مقابل او كوچكي مي كنيم يعني: او را بزرگ مي بينيم. انسان، دشمن خدا را بزرگ كند پس خدا چه مي شود؟! نمي شود هم خدا را به بزرگي يادكند، هم دشمن خدا را. دشمن خدا را بايد له كرد، بايد كوچك كرد. در مقابل خدا، چيزي نيست كه ارزشي داشته باشد و مومن بخواهد برايش اهميتي قايل شود.
مومن از آن جهت كه به خدا انتساب دارد، همين جلوه الهي در او موجب عزتش مي شود. اما احترام به مومن از آن جهت كه مومن است، كوچكي كردن در مقابل مومن از آن جهت كه مومن است يعني: كوچكي كردن در مقابل خدا؛ چون انسان به خاطر ايمانش به او احترام مي گذارد. پس درواقع، به خدا احترام مي گذارد. انسان هر قدر در مقابل مومن كوچكي كند درواقع، در مقابل خدا كوچكي كرده است. اما اگر در مقابل دشمن خدا كوچكي و تواضع كند، تملق بگويد، دست بر سينه بگذارد و سر خم بكند، دشمن خدا را بزرگ كرده و لازمه اش اين است كه خدا را كوچك كرده باشد. پس چنين تواضعي مطلوب نيست. تواضع بايد لله باشد؛ نشانه اين باشد كه من خدا را بزرگ مي شمارم و خودم و غير خدا را كوچك مي شمارم. اگر لازمه تواضع اين شد كه دشمن خدا را بزرگ كنيم، اين تواضع ديگر مطلوب نيست.
ما وقتي براي تواضع يا صفات ديگر ارزش قايل مي شويم چنين ارزشي غير از ارزشي است كه مكتب هاي انساني براي اخلاق قايلند. در بحث هايي كه بزرگان فلسفه اخلاق كرده اند، در نهايت، به اينجا رسيده اند كه شما تواضع كنيد تا نزد مردم محترم باشيد؛ دوستتان بدارند. مربيان هم شاگردان خود را تربيت مي كنند كه متواضع باشند و در كتاب ها مي نويسند: آدمي كه تواضع دارد در جامعه محترم است، مردم به او احترام مي گذارند، به او كمك مي كنند، دوستش دارند. اين در مكاتب انساني است؛ اما در مكتب الهي، همه چيز به عظمت الهي برمي گردد. پس هر عملي تا آنجا ارزش دارد كه روح بندگي خدا در آن باشد.

بندگي؛ تنها راه نيل به قرب ربوبي

آيه شريفه با صراحت مي فرمايد: (و ما خلقت الجن و الانس الا ليعبدون) (ذاريات/56) ما هيچ گاه نتوانستيم حق اين آيه را در بيان ادا كنيم. آيه به صراحت و با ادات حصر «ما» و «الا» مي فرمايد: من جن و انس را نيافريدم، مگر براي عبادت. جن و انس يعني: مجموعه مخلوقات مختار و مكلفي كه ما مي شناسيم. ما موجود مكلف ديگري غير از جن و انس نمي شناسيم. مي فرمايد: من هر موجود مكلفي را براي اين خلق كردم، هدف از خلقتش اين بوده است كه خدا را پرستش كند؛ و اين تعارف نيست؛ يعني راه تكامل هر موجود مختاري، «بندگي خدا» است و جز اين، راهي وجود ندارد. چيزهاي ديگر كه تصور مي كنند كمالاتي و ارزش هايي هستند، اعتباريات هستند؛ نمي توان پايه آنها را در واقعيات نشان داد. اما ارزش هاي الهي و اسلامي همه پايه در واقعيت دارند. چون فرض بر اين است كه انسان موجودي است كه بايد با اراده خود استقلال را از خودش نفي كند و به جايي برسد كه در جوار خدا، همسايه خدا شود، به جايي برسد كه نزديك خداست. راه رسيدن به آن قرب و آن نزديكي، «بنده شدن» است.
تا وقتي آدم خودش را شريك خدا مي داند و مي گويد: «تو يكي من هم يكي»! هيچ وقت نمي تواند به خدا برسد. «تو يكي، من هم يكي!» يعني: تو دل داري، من هم دل دارم- حالا قدري كمتر- تو قدرت داري، من هم قدرت دارم، تو عزت داري، من هم عزت دارم؛ تو آبرو داري، من هم آبرو دارم؛ تو اراده داري، من هم اراده دارم؛ تو مي خواهي، من هم دلم مي خواهد! اين، بندگي نمي شود.
چنين شخصيتي به هيچ جايي نمي رسد، حتي اگر همه خلايق جمع شوند و در مقابلش به خاك بيفتند و بگويند: تو رب الاعلي هستي. اين از ديدگاه اسلام هيچ ارزشي ندارد. همه ارزش ها خلاصه مي شود در «بندگي خدا».
بنابراين، ارزش هاي اخلاقي، كه در كتاب هاي اخلاق و مكاتب اخلاقي مطرح مي كنند، روح همه شان از ديدگاه اسلامي اين است كه همه اينها در مسير بندگي خدا قرار دارند. اگر اينها جايي با آن ارزش اصلي منافات پيدا كنند- مثل مثالي كه زدم: تواضع براي كافر- هيچ وقت مطلوب نيست. البته اينكه گاهي انسان براي حفظ جان، تقيه مي كند، حرف ديگري است: «الا من اكره و قلبه مطمئن بالايمان» (نحل/106)، ولي اين ديگر ارزش نيست، آن وقتي ارزش است كه در چارچوب بندگي خدا و در مسير بندگي او باشد و آدم را به خدا نزديك كند. چيزي هم جز بندگي، آدم را به خدا نزديك نمي كند؛ اطاعت از خدا، كوچكي در مقابل خدا.
خداوند مي فرمايد: «و عباد الرحمن الذين يمشون علي الارض هونا.» اين تعبير كنايي است و به قول امروزي ها، يك تعبير نمادين است از اينكه بندگان خدا، كه به مقام عبادالرحماني مي رسند، اولين اثرش اين است كه زندگي شان خاكي است، متواضع اند.

گذشت كريمانه از لغو

سپس خداوند مي فرمايد: «و اذا مروا باللغو مروا اكراماً.» (فرقان/72) در بحثي كه در آيات اول سوره مؤمنون داشتيم «قد افلح المؤمنون»، خداوند شرط فلاح را ذكر كرد كه چه چيزهايي موجب رستگاري مي شوند. يكي از آنها اين بود كه فرمود: «والذين هم عن اللغو معرضون.» كسي به رستگاري مي رسد و ايمان كاملي پيدا مي كند كه از لغو پرهيز كند. اين يك تعبير است. آنجا بحث كرديم كه «لغو» كاري است كه نتيجه اي براي سعادت و كمال انسان ندارد؛ حتي شامل بسياري از مباحات هم مي شود. بعضي كارها مباح هستند، گناهي ندارند؛ اما نتيجه اي هم براي تكامل انسان ندارند. اينها لغو هستند. البته لغو مي تواند معناي وسيع تري هم داشته باشد و شامل مكروهات و حتي محرمات هم بشود؛ يعني هرچه فايده ندارد، خواه ضرر داشته باشد يا نداشته باشد همه اينها به يك معنا نه فايده دارند و نه ضرر، لغو و بيهوده اند. آنجا تعبير اين بود كه مؤمناني به فلاح مي رسند كه از لغو و كار بيهوده اعراض كنند؛ اما اينجا تعبير ديگري دارد كه به مناسبت اين آيات و سياق اين آيات، لطافت خاصي دارد. اينجا نمي فرمايد مؤمنان اهل لغو نيستند، كار لغو نمي كنند. اين مفروض است كه عبادالرحمان اهل لغو نيستند. كسي كه مي خواهد بندگي خدا كند، بنده خدا بشود، همش اين است كه بندگي خدا كند؛ كاري نمي كند كه بندگي نباشد؛ همه عمرش مي شود بندگي خدا. ولي گاهي آدم خودش اهل لغو نيست، اما به حسب زندگي اجتماعي، ممكن است سروكارش با اهل لغو بيفتد. اينجا نمي فرمايد: «وا لذين هم عن اللغو معرضون»، مي فرمايد: «و اذا مروا باللغو مروا كراما» مي فرمايد: اگر گذرشان به لغو افتاد- نه اينكه خودشان سراغ لغو رفتند- خودشان كه سراغ لغو نمي روند؛ شأنشان اجل از اين است. آنها جز آنجا كه آقا مي گويد، جاي ديگري نمي روند؛ عبدند، ولي ممكن است در زندگي اجتماعي، شرايطي پيش بيايد كه آدم با كساني مواجه شود كه اهل لغوند. واكنش او در مقابل اينها چه بايد باشد؛ يعني چه كار بكند كه خدا از او راضي باشد.
عبادالرحمان وقتي با كساني مواجه شدند كه اهل لغوند چه مي كنند؟ «لغو» خواه به معنايي كه شامل گناه هم مي شود يا فرض كنيد لغوهاي عرفي؛ مثلا، عالمي يا مؤمني در شرايطي با كساني مواجه مي شود كه مسخره اش مي كنند؛ مثل اينكه گاهي بچه ها از چيزي خنده شان مي گيرد و به كسي مي خندند و او را مسخره مي كنند.
برخي بزرگ ترها هم، كه از لحاظ سن و سال بزرگ هستند اما عقلا بچه هستند، اگر در جامعه با مؤمني طوري برخورد كردند كه مشتمل بر لغو بود- مسخره اش كردند يا بالاتر، حتي گناهي مرتكب شدند؛ فحش دادند، بي احترامي كردند، اذيت كردند- واكنش اينها چيست؟
اينها خودشان اهل اين كارها نيستند، ولي اگر عبورشان افتاد به كساني كه اهل لغو هستند يا رفتاري دارند كه ناشي از گرايش به لغو و بيهوده كاري آنهاست، در مقابل اينها چه واكنشي نشان مي دهند؟ عبارت «و اذا مروا باللغو مروا كراما» يعني: اگر گذرشان به كساني افتاد كه اهل لغوند. از نظر ادبي، گاهي مي گويند: مضاف «باللغو» محذوف است؛ يعني «مروا باهل اللغو.» تعبير ديگر هم اين است كه نه، چون عنايت به خود رفتار است، فرموده: به اين رفتار گذر كردند. اينها نكته هاي ادبي هستند؛ «العهده علي الادباء» به هرحال، اگر سر و كارشان با كساني افتاد كه رفتار نابخردانه اي انجام مي دهند كه ناشي از عقل نيست، كار بيهوده و لغوي است، كار بي جايي است، چه بايد بكنند؟ به طور طبيعي، وقتي آدم با صحنه اي مواجه شود كه كساني- مثلا- استهزا مي كنند يا بدگويي مي كنند، بي احترامي مي كنند، مسخره مي كنند يا فحش مي دهند، به طور طبيعي، آدم اوقاتش تلخ مي شود يا مقابله به مثل مي كند. گاهي وقتي آدم عصباني مي شود و از كوره در مي رود، اختيار دست خودش نيست؛ او يكي مي گويد، اين ده تا هم روي آن مي گذارد جواب مي دهد، يا رفتار شديدتري نسبت به او انجام مي دهد. اين طبيعي آدميزاد است.
اما عبادالرحمان چون مواظب هستند كاري بكنند كه خدابپسندد، بايد صفتي داشته باشند كه در چنين موقعيت هايي بتوانند خود را كنترل كنند؛ كريمانه و بزرگوارانه برخورد مي كنند. اين بچه هاي بي ادب نابخرد، كه ممكن است چهل، پنجاه سال هم داشته باشند، اما عقل و رفتارشان بچگانه است، گاهي از بچه انسان هم پايين ترند و مثل حيواناتند: (اولئك كالانعام بل هم اضل) (اعراف 179)، اگر مواجه شود با اينها كه فحش مي دهند، بي احترامي مي كنند، خداوند مي فرمايد: (مروا.) مرور يك وقت فيزيكي است؛ يعني در كوچه راهشان را مي گيرند و مي روند، اما يك وقت هم در صحنه اجتماع با آنها مواجه مي شوند. اگر در صحنه اجتماع با چنين كساني مواجه شوند كه به آنها بي احترامي مي كنند، چه بايد بكنند؟ نسبت به اينها بايد كريمانه و بزرگوارانه برخورد كرد؛ يعني مبادا بچگي كنيد! آنها بي عقلي مي كنند، بچگي مي كنند؛ شما نگوييد ما مقابله به مثل مي كنيم؛ نگوييد: (وان عاقبتم فعاقبوا بمثل ما عوقبتم به.) (نحل 126) نه، كريمانه برخورد كنيد. آنها كه عقلشان نمي رسد مثل حيوانند. جا ندارد كه شما اصلا وقتتان و فكرتان را صرفشان كنيد. همين قدر كه شما از شر آنها خلاص شديد، از چنگ آنها درآمديد، بزرگوارانه و محترمانه از كنارشان رد شويد. حالا اگر برخورد فيزيكي هست، عبور فيزيكي؛ اگر برخورد اجتماعي و اعتباري هست، متناسب با خودش، اعتنايي هم نكنيد.
براي اينكه آدم بتواند چنين برخوردي داشته باشد بايد ملكه «حلم» را در خودش تقويت كرده باشد؛ بتواند اعصابش را كنترل كند. اگر در جايي به طور طبيعي انسان به خشم مي آيد، اوقاتش تلخ مي شود، ممكن است يك رفتار ناشايستي انجام بدهد و كار بچگانه اي بكند، از قبل بايد خودش را آماده كرده باشد كه اگر با چنين صحنه اي مواجه شد، اوقاتش تلخ نشود، بتواند خودش را كنترل كند. اين وقتي است كه آدم، وقاري براي خودش كسب كرده باشد، حلمي داشته باشد. در واقع، اينجا نمادي از حلم و وقار مؤمن را نمايش مي دهد. نمي فرمايد عبدالرحمان كساني هستند كه داراي حلمند، داراي وقار و سكينه اند، اما اثرش را نشان مي دهد؛ مي فرمايد: اگر با كساني از اهل لغو برخورد كردند، برخورد كريمانه و بزرگوارانه دارند؛ (و اذا مروا باللغو مرواكراما.) آنها دست خوش احساسات زودگذر، كه غالبا از مرام هاي شيطان است، نمي شوند.

تفاوت گذشت كريمانه با سكوت جاهلانه

بايد توجه داشته باشيم كه در مسائل اخلاقي و تربيتي، نكته هاي ظريفي وجود دارند كه خيلي وقت ها مورد غفلت واقع مي شوند. اين آيه معنايش آن است كه مؤمن، بخصوص كساني كه عبادالرحمان هستند، داراي حلم هستند، آرامند، موقرند. برخي تصور مي كنند تواضع در همه جا ممدوح است؛ اين گونه سكوت كردن و بي اعتنايي كردن همه جا مطلوب است. نه، اين هم بايد در مسير عبوديت باشد. اگر جايي بي اعتنايي كردن به حركتي موجب شد كه حق الهي پايمال شود نبايد سكوت كرد. يك وقت حق من پايمال مي شود، من فداي بندگي راه خدا! من چه هستم؟ همه عالم با يك اراده خدا به وجود آمده، يك لحظه هم اگر اراده نكند همه چيز از بين مي رود. اين چيزي نيست، ارزشي ندارد. اما گاهي به عظمت الهي لطمه مي خورد، حق خدا تضييع مي شود. اگر طوري باشد كه رفتار لغو و رفتار نابخردانه و جاهلانه كساني موجب مي شود كه حق، مهجور شود، نسبت به حق الهي در جامعه اهانت شود، ديگر نبايد سكوت كرد و آرام گذشت، اينجا جايي است كه بايد خشم كرد. پس خدا خشم را براي چه قرارداده است؟!
در روايتي آمده است: كسي كه براي خدا چهره اش را درهم نكشد، آتش جهنم آن چهره را درهم خواهد كشيد.
آنجا كه آدم با صحنه اي مواجه مي شود كه در اثر سكوت كردن، حق الهي تضييع مي شود يا حق، مخفي مي شود يا اصلا به عظمت اسلامي، به عظمت الهي، به مقدسات الهي توهين مي شود اينجا جاي سكوت نيست، نبايد بگويد: «الباطل يموت بموت اهله» يا (الباطل يموت بترك ذكره). خير، تنبلي را با رفتار كريمانه اشتباه نكنيد! وقتي نسبت به مقدسات اسلام توهين مي شود آنجا جاي سكوت و گذشت نيست. از چه مي گذريد؟ از حق خودت مي تواني بگذري، اما از حق خدا نه. اين حق خداست كه بايد عزتش در جامعه محفوظ باشد؛ (ولله العزه ولرسوله و للمومنين) (منافقون/8)؛ (كلمه الله هي العليا.) (توبه/04) كلمه الهي در عالم بايد بالاترين سخن باشد؛ (الاسلام يعلو و لايعلي عليه.» (من لايحضره الفقيه/4/433) اسلام بايد برتر از همه چيز باشد. اگر به اسلام توهين كردند آنجا ديگر جاي سكوت نيست. اين (مروا كراما) جايش اينجا نيست.
لغوي كه آدم بايد در مقابلش آرامش به خرج دهد و آن را نديده و نشنيده بگيرد وقتي است كه حق شخص تضييع شود به شخص خودت جسارت كردند گذشت كن، تا خدا تو را بيشتر دوست بدارد! اما جايي كه به دين، به خدا، به احكام دين جسارت شده، بدعتي گذاشته شده و در حال رواج است، آنجا جاي سكوت نيست! اگر كسي در مقابل بدعتي كه رايج مي شود سكوت كند، قرآن مي فرمايد: (اولئك يلعنهم الله و يلعنهم اللاعنون) (بقره951) لعنت همه لعنت كنندگان عالم بر عالماني كه در مقابل بدعت، سكوت مي كنند! اينجا جاي رفتار كريمانه و سكوت و حلم و وقار نيست. اگر دقت كنيم، وقتي به خود ما توهين مي شود، اوقاتمان تلخ مي شود، نمي توانيم تحمل كنيم؛ اما آنجا كه به اسلام و به مقدسات توهين مي شود خيلي راحت مي بخشيم؛ يعني ما پرستشگر خودمان هستيم، نه پرستشگر خدا.
پيش از انقلاب، برخي افراد در خيابان ها صداي موسيقي را بلند مي كردند و همسايه ها اذيت مي شدند. شخص مقدس بسيار خوبي ناراحت بود از اينكه همسايه ها صداي موسيقي را بلند مي كنند؛ اذيت مي شد. اتفاق افتاد كه يك بار همسفر بوديم و در يك مسافرت چند ساعته، كنار هم نشسته بوديم. او شروع كرد به اينكه اوضاع چقدر خراب شده است! گفتم: چطور؟ گفت: آقا! چقدر مردم بي حيا شده اند؛ احكام الهي را رعايت نمي كنند، چنين و چنان است. حرف هايش را كه زد، گفتم: از شما سؤالي دارم: اين موسيقي كه شما مي فرماييد گناهش بيشتر است يا غيبت؟ گفت: البته روايات درباره غيبت خيلي عجيب است. گفتم: غيبت گناهش بيشتر است يا ربا؟ گفت: درباره ربا خوردن روايت داريم كه يك درهم رباخوردن گناهش بالاتر از اين است كه كسي با محرم خودش هفتاد بار در خانه خدا زنا كند! (همان/4/763) گفتم: كسي يك درهم ربا بخورد گناهش بيشتر است يا صداي موسيقي را بلند كند؟ گفت: البته گناه ربا خيلي بيشتر است. گفتم: واقعا اگر كسي علناً ربابخورد شما همين قدر ناراحت مي شويد كه از صداي موسيقي ناراحت مي شويد؟ اگر كسي در حضور شما، در جمعي از مؤمني غيبت كند- غيبت، محرم قطعي است- شما همين قدر ناراحت مي شويد كه از صداي موسيقي ناراحت مي شويد؟ خواستم به او بگويم: آنجا كه شما از صداي موسيقي ناراحت مي شويد، بخشي از ناراحتي شما به خاطر اين است كه به شما بي احترامي مي كنند؛ به آخوندي كه مي گويد موسيقي بد است، دهن كجي مي كنند. اما آنجا كه كسي غيبت مي كند- به شما جسارتي نمي كند- از ديگري بدگويي مي كند، يا آنجا كه به دين و مقدسات و احكام الهي اهانت مي شود، مي گوييم: آدم بايد صبر داشته باشد، حوصله كند!
اينها دام هاي شيطان هستند. (و اذا مروا باللغو مروا كراماً) در جاي خود درست است، اما لغوي كه متعرض تو باشد، بخواهد حق شخص تو را تضييع كند، نه حق دين را، نه حق خدا را. اگر ديدي حق خدا در جامعه تضييع مي شود و سكوت كردي مشمول لعنت اولين و آخرين خواهي بود. حتي سكوت را هم نگفته، مي گويد: بايد چهره ات را در هم بكشي، اخم كني. اينجا جاي لبخند و گذشت و اين حرف ها نيست.
بنابراين، آثار عبادالرحمان نمونه هايي از بندگي خداست كه در زندگي آنها تبلور پيدا مي كند، در روح همه آنها اين است كه عظمت الهي و كبرياي الهي نمودار شود، در مقابل كوچكي خود انسان از آن جهت كه يك فرد است، از آن جهت كه «من است»، اما نه از آن جهت كه مؤمن است و اگر- مثلا- به او بي احترامي شود در شرايطي بي احترامي به مؤمن شده است؛ (ولله العزه ولرسوله وللمومنين)؛ (ولن يجعل الله للكافرين علي المؤمنين سبيلا.) (نساء:141) خدا اجازه نميدهد كه نسبت به مؤمن بي احترامي شود. بايد حواسمان جمع باشد كه به خاطر آنكه به مؤمن بي احترامي شده من اوقاتم تلخ شده، يا چون به من بي احترامي شده است؟

مقالات مشابه

مؤلفه‌های مؤثر در مثبت‌اندیشی با تکیه بر داستان حضرت یوسف(ع)

نام نشریهپژوهش نامه معارف قرآنی

نام نویسندهحبیب‌الله حلیمی جلودار, مصطفی رضازاده بلوری

اصل رحمت در حکمرانی از منظر قرآن

نام نشریهقرآن، فقه و حقوق اسلامی

نام نویسندهمحمد جواد ارسطا, سیداحمد حبیب‌نژاد

عواطف مثبت، آثار و راهکارهای تقویت آن در سورۀ یوسف(ع)

نام نشریهپژوهش نامه معارف قرآنی

نام نویسندهاحمد صادقیان, محمد شریفی, علی محمد میرجلیلی, بی‌بی‌رقیه مصدقی

معناشناسی «قول حسن» در قرآن کریم

نام نشریهتفسیر پژوهی

نام نویسندهحبیب فرخی‌نیا

تبيين مقام رضا در قرآن كريم

نام نشریهحسنا

نام نویسندهسیدجلیل انصار محمدی

اسلوب‌های قرآن در بیان هنجارهای اخلاقی

نام نشریهپژوهشهای قرآنی

نام نویسندهسیدعلی‌اکبر حسینی